سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

 

 

همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...

به جز مداد سفید...هیچ کسی به او کار نمی داد...همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}...

یک شب که مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...

مداد سفید تا صبح کار کرد...ماه کشید...مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...

صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی پر نشد...

 


نوشته شده در یکشنبه 86/5/7ساعت 11:41 عصر توسط فاطمه| نظرات ( ) |